شاعرانه

فرهنگی وهنری

شاعرانه

فرهنگی وهنری

یک اتفاق

شعری که در زیر آمده است اثری است از خانومی به نام عسل . این شعر به نظرم بسیار زیبا آمد و حیف دانستم که دوستان من نیز  این شعر رانخوانند در ادامه نیز نقدی بر این شعر نوشتم که امیدوارم مورد پسند شما باشد.

شایان ذکر است من ایشان را اصلا نمی شناسم  اهل کجا؟ چه کاره ؟ چند ساله......؟ هستند

 نمی دانم فقط این اشعار زیبا را از  وبلاگشان www.sher-o-adab.blogfa.com  انتخاب کرده ام.

هشتمین روز....

((هی...

هی...سرم سوار تاب می شود!تاب می خورد!

هی..دلم توی تشت رخت!چنگ چنگ می شود!

پنجره مرده!سکته کرده!وا نمی شود!

چند شنبه است؟؟؟؟

ها.....

هشتمین روز هفته است!!!

خوب یادم است!!

ماه سیزده!فصل پنج سال!

فکر می کنی !،فراموش می کنم؟؟؟

سختی تمام روز های تلخ هفته را؟؟؟!!

....هوا،!!حجیم!سخت!!

تکان نمی خورد!

نفس کشیدنم ز روی بخت!!

ساعت بیست وپنج شب!!

بختک زمان،نشسته بر سرم...

من نشسته روی تخت!!!!

زل زدم به ساعت و...

واژه های در همم!

حرف های مبهمم!!

و....آینه!...

وحشت حرف های من!

زهره اش! که ریخت!

روی تخت من،کف زمین!!

صد هزار سر که تاب می خورد!!برق می زند!!!!!!

سقف هم شکست!

شصت پای من،دلش خون شد واشک ریخت!

چسب زخم کو؟؟!!!

نحسی ماه سیزده مرا گرفت؟؟

یکی مرا صدا کند!..صدا گریخت؟؟؟؟

هشتمین روز هفته است!!!!)

.

.

.

.شروع پر قدرت  با تاب خوردن سر وچنگ چنگ شدن دل توی تشت لباس کاملا فضای

بی خودی وسرگیجه را به دلیل دلشوره  برای مخاطب تداعی می کند.

پنجره نماد ارتباط  مرده است  یعنی شاعر تمام ارتباطش را با بیرون از دست داده است  سکته کردن به عنوان امری که برای انسان اتفاق می افتد نوعی تشخیص جانانه است .

به نظر می رسد این پنجره نیست که سکته کرده ومرده  است بلکه شاعر (در هیبت یک انسان) مرده است. این بیت مرا بیاد این شعر فروغ می اندازد:

((چراغ های رابطه تاریک است))

در مصراع بعد شاعر گم گشتگی خود را اینگونه بیان می کند

)) چند شنبه است؟؟؟؟))

نمی داند ومیگوید:

((ها....

هشتمین روز هفته است!!))

او درباره ایامی حرف میزند که وجود ندارند:

((خوب یادم است!!

ماه سیزده!فصل پنج سال!

فکر می کنی !،فراموش می کنم؟؟؟))

مخاطب با تعجب  ادامه شعر را می خواند.

((سختی تمام روز های تلخ هفته را؟؟؟!!

....هوا،!!حجیم!سخت!!

تکان نمی خورد!

نفس کشیدنم ز روی بخت!!))

حالا میتوان فهمید که چگونه هفت روز هفته به هشت روز تبدیل شده یا 12ماه چگونه به 13ماه .

 ((ساعت بیست وپنج شب!!))

باز شکایت از سختی و طولانی بودن  ایام درد ورنج یا میتوان اینگونه گفت که شاعر به دلیل سختی روزگار وارد دنیای ماورای دنیای ما(در خیال خود) شده است  که ساعات وروز های طولانی تری از اوقات ما دارد. بعد می گوید:

((من نشسته روی تخت!!!!

زل زدم به ساعت و...

واژه های در همم!

حرف های مبهمم!!))

(من )به عنوان سوم شخص آماده است . نگفته من نشسته ام روی تخت.

باز می توان گفت در اینجا دو  معنی مد نظر شاعر می تواند باشد یکی اینکه شاعر تجربه نزدیک به مرگ داشته است که بعید می دانم  ودوم اینکه آنقدر روزگار برای شاعر سخت گذشته است که دیگر بی خود شده ومن درون (I in said) اختیار اعمال او را در دست گرفته که می تواند درست تر باشد(روزگارش مانند مردگان شده است).

در ادامه می گوید:

((و....آینه!...

وحشت حرف های من!

زهره اش! که ریخت!

روی تخت من،کف زمین))

فکر می کنم( من) اول باید همان (من درون باشد ) که از ناخودآگاه سر چشمه گرفته و اختیار قلم را از شاعر ربوده است و(من) دوم( صاحب تخت) خود شاعر است که خسته و درمانده است. زهره اش که ریخت باید به عنوان یکی از بهترین بخش های این شعر ستایش شود آیینه به عنوان یک جسم جامد باید در اینجا  نماد  یک انسان مثلا خود شاعر که از حرف های (من درون) ترسیده است باشد. (به هر حال تعبیر بی نظیر است)

شعر خط فکری شاعران نوپرداز بزرگ را بیاد می آورد که کلمات وتعبیراتی که تاکنون به کار برده نشده را مورد استفاده قرار می دهند مثل داروگ وتوسکا در شعر نیما یا  ودکا در شعر سهراب.(البته من خود اعتقاد دارم شاعر این شعر بسیار فرد بزرگی است و در آینده با اندک مطالعه بیشتر و ایجاد فلسفه ی جدید مانند همین شعرنام بزرگی خواهد شد)

بیایید به جای حاشیه به اصل موضوع  بپردازیم .

در ادامه :

(( صد هزار سر که تاب می خورد!!برق می زند!!!!!!

سقف هم شکست!

شصت پای من،دلش خون شد واشک ریخت!

چسب زخم کو؟؟!!!))

با افتخار می گوییم شعر های من در برابر این عبارات پشیزی نمی ارزد.

 صد هزار سر که تاب می خورد در واقع یک سر است که صد هزار بار تاب میخورد و خون شدن شصت پا یک عبار ت کاملا شاعرانه است که  فقط از یک شاعر با روح بلند بر می آید ونیز چسب زخم که هردو از اصطلاحاتی است که کمتر در شعر به آن بر میخوریم وبی نظیر است .

در پایان می گوید :

 

((نحسی ماه سیزده مرا گرفت؟؟

یکی مرا صدا کند!..صدا گریخت؟؟؟؟

هشتمین روز هفته است!!!!))

نحسی سیزده یک عبارت کاملا ایرانی است  که باز هم در شعر بسیار نو است  اما شاهکار آنجا رخ می دهد که درخواست کمک می کند ( یکی مرا صدا بزند تا از این بی خودی رها شوم ) اما هیچ کس جوابی نمی دهد یا به قول خودش صدا هم از او فرار می کند شاید این تکمیل مصرع قبل است . او دچار نحسی شده   همه از او میگریزند بنابرین باز تنها می شود وتنهایی سخت و دردناک است ولحظه های سخت دیر می گذرند  ( باز هفت روز هفته هشت روز می شود).

در نگاه کلی این یکی از بهترین شعرهایی بود که در سال جدید با آن مواجه شده ام. فضای شعر فاقد امید بود ومرا بیاد صادق هدایت  انداخت که داستان های این چنین کم ندارد به نوعی این شعر یک شعر کاملا سیاه موفق بود( البته اشتباه نشود سیاه به این معنی که شعر حاوی دردها ی یک انسان واین اصطلاحی است که بزرگان به کار برده اند در برابر شعر سپید شاملو).

شعر پر بود از واژ گانی که تا به حال در شعر هیچ کس ندیده ام و فضای کاملا امروزی داشت .

درباه وزن شعر نظری نمی دهم چون با عروض آشنایی کامل ندارم  اما موسیقی شعر مناسب بود و پیوستگی موضوع در شعر حفظ شده بود.

در پایان تبریک می گوییم به شاعر که چنین اثر فوق هنری خلق کرده . 

با آرزوی موفقیت برای برای خانوم عسل

نظرات 1 + ارسال نظر
VpnServ Team سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.vpnserv.biz

با سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد